دو کلمه

Sunday

چند کلمه

(حضرت علي(ع
خنديدن
بهترين خنده تبسم است
براي ناداني انسان همي بس كه بدون تعجب و بي جهت بخندد
خنده بسيار مرد, وقار و سنگيني او را از بين ميبرد
خنده بسيار, هم نشين را مي رماند و رييس و بزرگ را عيبناك و سبك مي كند

حسن ظن
خوش گماني بنده به خداي سبحان به مقدار اميدي است كه به خدا دارد
خوش گماني به خدا, اندوه را تخفيف دهد و انسان را از گردن گير شدن به گناه باز دارد
كسي كه بد گمان باشد از هر كس وحشت كند
كسي كه به مردم خوش گمان باشد, دوستي و محبت آنها را دريافت كند

پرستش
عبادت خالص و پاك آن است كه مرد اميد نداشته باشد جز به پروردگار خويش و ترس نداشته باشد جز از گناه خود
هرگاه خدا بنده اي را دوست بدارد, نيكويي عبادت را به او الهام كند
دوام و پيوسته ادامه دادن عبادت, دليل ظفر يافتن و پيروزيست
در تنهايي عبادت كردن خدا, گنجهايي از سود است
خوب عبادتست, سجده و ركوع
برترين عبادتها, بيداري ديدگان است به ياد خداي سبحان

معاشرت
با آميزش و معاشرت نيكو, دوستي دوام يابد
پنهانهاي اخلاقي هر كس را آميزش و معاشرت آشكار كند
با اهل فضل و برتري معاشرت كن تا نيكبخت و بزرگوار گردي
كسي كه شتاب كند در رساندن خبرهاي ناخوش به مردم, درباره اش خواهند گفت آنچه را كه نميداند

طناب

داستان درباره يک کوهنورد است که مي خواست از بلندترين کوه ها بالا برود.او پس از سالها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز کرد ولي از آنجا که افتخار کار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب بلندي هاي کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هيچ چيز را نمي ديد. همه چيز سياه بود. و ابر روي ماه و ستاره ها را پوشانده بود.
همانطور که از کوه بالا مي رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پايش ليز خورد،و در حالي که به سرعت سقوط مي کرد، از کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه هاي سياهي را در مقابل چشمانش مي ديد و احساس وحشتناک مکيده شدن به وسيله قوه جاذبه او را در خود مي گرفت همچنان سقوط مي کرد و در آن لحظات ترس عظيم، همه ي رويدادهاي خوب و بد زندگي به يادش آمد. اکنون فکر مي کرد مرگ چقدر به او نزديک است. ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش ميان آسمان و زمين معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در اين لحظه ي سکون برايش چاره اي نمانده جز آن که فرياد بکشد
خدايا کمکم کن
ناگهان صدايي پر طنين که از آسمان شنيده مي شد، جواب داد
از من چه مي خواهي؟
اي خدا نجاتم بده
واقعاً باور داري که من مي توانم تو را نجات بدهم؟
البته که باور دارم
اگر باور داري، طنابي را که به کمرت بسته است پاره کن
!يک لحظه سکوت!! و مرد تصميم گرفت با تمام نيرو به طناب بچسبد.

گروه نجات مي گويند که روز بعد يک کوهنورد يخ زده را مرده پيدا کردند.بدنش از يک طناب آويزان بود و با دستهايش محکم طناب را گرفته بود
او فقط يک متر با زمين فاصله داشت

و شما؟چه قدر به طنابتان وابسته ايد؟ايا حاضريد آن را رها کنيد؟در مورد خداوند هرگز يک چيز را فراموش نکنيد.هرگز نبايد بگوييد او شما را فراموش کرده يا تنها گذاشته است.هرگز فکر نکيند که او مراقب شما نيست.به ياد داشته باشيد که او همواره شما را نگه داشته است.

Saturday

!!!پارکینگ

ترس از اشتباه

بعضي از ما از ترس اشتباه کردن فلج ميشويم. طوری رفتار ميکنيم که گويي اشتباهها مانند آبرنگ است که وقتي با قلم مو بروی کاغذ کشيده شد به خورد آن ميرود و امکان پاک کردنش وجود ندارد
با اين طرز تفکر ما از تصميمات بي اهميت خود نيز تجارب دردناکي ميسازيم. برچنين افرادی به ناچار بي تصميمي و بي فعاليتي غلبه دارد و آنان زندگيشان را بر سر اين کار ميگذارند
زيستني که با اشتباه کردن همراه است، نه تنها افتخارآميز، بلكه مفيدتر از زيستني است که بدون انجام دادن هيچ کار مفيدی سپری ميگردد

Wednesday

صلوات

دوست

در دل دوست به هر حیله رهی باید جست
طاعت از دست بباید , گنهی باید جست

Tuesday

به روي نااميدي در بسته بازكردن

همه روز روزه بودن همه شب نماز كردن
همه سال حج نمودن سفر حجاز كردن
ز مدينه تا به كعبه سر و پا برهنه رفتن
دو لب از براي لبيك به وظيفه باز كردن
به مساجد و معابد همه اعتكاف جستن
ز ملاهي و مناهي همه احتراز كردن
شب جمعه ها نخفتن به خداي راز گفت
نز وجود بي نيازش طلب نياز كردن
به خدا كه هيچ كس را ثمر آنقدر نبخشد
كه به روي نااميدي در بسته بازكردن

سکوت

همه چیز با سکوت آغاز می‌شود
مادر ترزا

معجزه تلقین

عطاری به شهری درآمد. می گفت دارویی دارد که هر بیماری و دردی را شفا میدهد. مردی که از دردی جانکاه رنج می برد، نزد عطاری رفت و راه درمان بیماری خود را پرسید. عطار به دقت به سخنان او گوش داد و پرسشهای بسیار کرد. آنگاه قرصی به او داد و گفت: «اگر این دارو را چند روز بخوری، حتماً بهبود می یابی.»شاگرد مرد عطار، شاهد ماجرا بود، از او پرسید: «چرا قرص را همان آغاز به او ندادی؟» این همه گوش سپردن و پرسش برای چه بود؟»عطار گفت: «هنوز زود است از راز درمان سر در بیاوری. مردم به معجزه دارو، خوب نمی شوند. آنان به سحر اطمینان و قدرت ایمان شفا می یابند. سخنانش را شنیدم تا تردیدهایش را بیرون بریزد و آن سوالها را پرسیدم تا ایمان بیاورد و به اطمینان و اعتماد دست یابد. اگر بیمار تردیدهایش را زمین بگذارد و اعتماد و اطمینان را از زمین بردارد، اگر جرعه آبی هم بنوشد، شفا می یابد

Saturday

آدمهای خسته و راههای بلند

مرد در جنگل گم شده بود. تا غروب راه رفته و به جایی نرسیده بود. از دور چشمش به کلبه ای افتاد. خود را به آنجا رساند. خسته و تشنه از صاحب کلبه راه شهر را پرسید. مرد نشانی شهر را داد و او را به خانه دعوت کرد و آب و نانش داد.مرد پرسید تا شهر چه مسافتی مانده است؟ پیرمرد نگاهی به مرد خسته انداخت و گفت:«دو کیلومتری راه است.»همسر پیرمرد، که گفت و گوی آنان را می شنید، آهسته گفت: «راه که بسیار دورتر است، چرا راه را به او نزدیکتر نشان دادی؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «مگر نمی بینی مرد خسته است. آدمهای خسته، راههای کوتاهتر را راحت تر می پیمایند. اگر به او می گفتم ده کیلومتر راه داری، بلافاصله از پا می افتاد

!!!یه جور چت

Friday

كشتي شكسته عبادتگران

يك كشتي در يك سفر دريايي در ميان طوفان در دريا شكست و غرق شد و تنها دو مرد توانستند نجات يابند و به جزيره كوچكي شنا كنند.دو نجات يافته نمي دانستند چه كاري بايد كنند اما هردو موافق بودند كه چاره اي جز دعا كردن ندارند. به هر حال براي اينكه بفهمند كه كدام يك از آنها نزد خدا محبوبترند و دعاي كدام يك مستجاب مي شود آنها تصميم گرفتند تا آن سرزمين را به دوقسمت تقسيم كنند و هر كدام در يك بخش درست در خلاف يكديگر بمانند.نخستين چيزي كه آنها از خدا خواستند غذا بود. صبح روز بعد مرد اول ميوه اي را كه بر روي درختي روييده بود در آن قسمتي كه او اقامت مي كرد ديد و مرد مي تونست اونو بخوره. اما سرزمين مرد دوم زمين لم يزرع بود.هفته بعد مرد اول تنها بود و تصميم گرفت كه از خدا طلب يك همسر كند. روز بعد كشتي ديگري شكست و غرق شد و تنها نجات يافته آن يك زن بود كه به بخشي كه آن مرد قرار داشت شنا كرد. در سمت ديگر مرد دوم هيچ چيز نداشت.بزودي مرد اول از خداوند طلب خانه، لباس و غذا بيشتري نمود. در روز بعد مثل اينكه جادو شده باشه همه چيزهايي كه خواسته بود به او داده شد. اگر چه مرد دوم هنوز هيچ چيز نداشت.سرانجام مرد اول از خدا طلب يك كشتي نمود تا او و همسرش آن جزيره را ترك كنند. صبح روز بعد مرد يك كشتي كه در سمت او در كناره جزيره لنگر انداخته بود را يافت. مرد با همسرش سوار كشتي شد و تصميم گرفت مرد دوم را در جزيره ترك كند.او فكر كرد كه مرد ديگر شايسته دريافت نعمتهاي الهي نيست. از آنجاييكه هيچ كدام از درخواستهاي او از پروردگار پاسخ داده نشده بود.هنگامي كه كشتي آماده ترك جزيره بود مرد اول صدايي غرش وار از آسمانها شنيد :" چرا همراه خود را در جزيره ترك مي كني؟"مرد اول پاسخ داد "نعمتهاي تنها براي خودم هست چون كه من تنها كسي بودم كه براي آنها دعا و طلب كردم دعا هاي او مستجاب نشد و سزاوار هيچ كدام نيست "آن صدا مرد را سر زنش كرد :"تو اشتباه مي كني او تنها كسي بود كه من دعاهايش را مستجاب كردم وگرنه تو هيچكدام از نعمتهاي مرا دريافت نمي كردي"مرد از آن صدا پرسيد " به من بگو كه او چه دعايي كرد كه من بايد بدهكارش باشم؟"" او دعا كرد كه همه دعاهاي تو مستجاب شود"

خسیس حرفه ای




خسيسي‌ اهل‌ كوفه‌ شنيد كه‌ در بصره‌ خسيسي‌ زندگي‌ مي‌كند كه‌ در خساست‌ همتا ندارد. به‌ بصره‌ رفت‌ تا با او صحبت‌ كند و ميزان‌ بخل‌ او را بسنجد. وقتي‌ او را ملاقات‌ كرد، گفت‌ اي‌ دوست‌ عزيز، من‌ از شهري‌ دور به‌ عشق‌ صحبت‌ با تو آمده‌ام‌ و مي‌خواهم‌ از تو كه‌ در اين‌ خصلت‌ مشهور عالم‌ هستي‌ چيزي‌ ياد بگيرم‌. بخيل‌ گفت‌: چون‌ از راه‌ دور آمده‌اي‌، بر من‌ واجب‌ هست‌ كه‌ تو را ميهمان‌ كنم‌. بگو كه‌ چه‌ غذايي‌ دوست‌ داري‌ و دلت‌ چه‌ مي‌خواهد تا برايت‌ بياورم‌؟ كوفي‌ گفت‌: مدت‌هاست‌ كه‌ دلم‌ پنير تازه‌ مي‌خواهد. بصري‌ بلند شد و ظرفي‌ را برداشت‌ و به‌ بازار رفت‌ تا براي‌ ميهمانش‌ پنير بگيرد. به‌ دكان‌ پنير فروش‌ رفت‌ و گفت‌: براي‌ من‌ از كوفه‌ ميهمان‌ عزيزي‌ رسيده‌ است‌ و از من‌ پنير تازه‌ مي‌خواهد، مي‌خواهم‌ يك‌ درهم‌ پنير تازة‌ خوب‌ بدهي‌. گفت‌: به‌ تو پنير بدهم‌ مثل‌ سرشير. گفت‌: پس‌ سرشير بهتر از پنير است‌. شرط‌ جوانمردي‌ آن‌ است‌ كه‌ آنچه‌ را بهتر است‌ براي‌ ميهمان‌ خود بگيرم‌. پنيرفروش‌ را گذاشت‌ و به‌ دكان‌ سرشيرفروش‌ رفت‌ و گفت‌: سرشير خوب‌ مي‌خواهم‌. سرشيرفروش‌ گفت‌: سرشيري‌ بدهم‌ كه‌ از روغن‌زيتون‌ صاف‌تر باشد، گفت‌: پس‌ روغن‌زيتون‌ بهتر از سرشير است‌. سرشيرفروش‌ را گذاشت‌ و به‌ دكان‌ روغن‌فروش‌ رفت‌ و گفت‌: روغن‌زيتون‌ خوب‌ مي‌خواهم‌، گفت‌ به‌ تو روغني‌ بدهم‌ كه‌ مثل‌ آب‌ زلال‌ باشد. بصري‌ گفت‌: پس‌ آب‌ زلال‌ بهتر از روغن‌زيتون‌ است‌. روغن‌فروش‌ را گذاشت‌ و گفت‌: در خانة‌ خودم‌ آب‌ زلال‌ دارم‌. به‌ خانه‌ آمد و يك‌ كاسه‌ پر آب‌ زلال‌ جلوي‌ ميهمان‌ خود گذاشت‌ و گفت‌: تمام‌ بازار بصره‌ را گشتم‌ و بهتر از آب‌ چيزي‌ پيدا نكردم‌ و جريان‌ را از ابتدا تا انتها براي‌ او تعريف‌ كرد. كوفي‌ دست‌ او را بوسيد و گفت‌: گواهي‌ مي‌دهم‌ كه‌ تو در اين‌ فن‌ از من‌ حرفه‌اي‌تر هستي‌

Thursday

دنیای واقعی , دنیای مجازی : یک نگاه

...

عزت

هرکه طالب عزت است تمام عزت خاص خدا(وخداپرستان) است کلمه نيکو به سوی خدا بالا رود وعمل نيک خالص آن را بالا برد وبر آنکه به مکروتزوير اعمال بد کند عذاب سخت خواهد بود و فکرومکرشان به کلی نابود خواهد شد.

آيه 10 سوره مبارکه فاطر

دروغ

تمام خبايث در اتاقي است كه كليد آن اتاق دروغ است

تفاوت برنده و بازنده بودن

تفاوت برنده و بازنده بودن
راهنمایی برای موفقیت شما

همه ي ما دوست داريم كه برنده باشيم و نه بازنده . ولي آيا ميل به برنده بودن به تنهايي كافي است؟ با اين كه زندگي همواره توام با پيكار نيست، اما شايد بتوان آن را به صحنه ي بازي پيچيده اي تشبيه نمود ، كه پيروزي در آن ، رمز و رازي دارد.
سيدني . جي . هريس نويسنده اي سرشناس و واقع گراست كه رموز برنده شدن را در ميدان زندگي مي شناسد و براي مودفقيت در آن ، راه هايي ساده پيشنهاد ميكند. اگر برنده بودن را به عنوان هدف زندگي خود انتخاب كردهايد، اين مطلب راهنماي خوبي براي شما خواهد بود.
اولين هدف گيري
برنده متعهد ميشود
بازنده وعده ميدهد
- وقتي برنده اي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: اشتباه كردم.
- وقتي بازنده اي مرتكب اشتباه ميشود، ميگويد: تقصير من نبود.-
برنده بيش از بازنده كار انجام ميدهد، و در انتها باز هم وقت دارد
- بازنده هميشه آنقدر گرفتار است كه نميتواند به كارهاي ضروري به پردازد.-
هراس برنده از باختن به آن اندازه نيست كه بازنده باطنا" از برنده شدن دارد.
برنده به بررسي دقيق يك مشكل مي پردازد
- بازنده از كنار مشكل گذشته ، و آن را حل نشده رها ميكند.
- برنده ميگويد: بيا براي مشكل راه حلي پيدا كنيم.
- بازنده ميگويد: هيچ كس راه حلي را نميداند.
- برنده مي داند به خاطر چه چيزي پيكار ميكند و بر سر چه چيزي توافق و سازش نمايد.
- بازنده آن جا كه نبايد، سازش ميكند، و به خاطر چيزي كه ارزش ندارد، مبارزه ميكند.
- برنده با جبران اشتباهش، تاسف و پشيماني خود را نشان ميدهد.
- بازنده مي گويد: «متاسفم» ، اما در آينده اشتباه خود را تكرار ميكند.
برنده مورد تحسين واقع شدن را به دوست داشته شدن ترجيح ميدهد، هر چند كه هر دو حالت رامد نظر دارد
بازنده دوست داشتني بودن را، به مورد تحسين واقع شدن ترجيح ميدهد، حتي اگر بهاي آن خفت و خواري باشد .
.برنده گوش مي دهد
.بازنده فقط منتظر رسيدن نوبت خود، براي حرف زدن است.
.برنده از ميانه روي و نرمش خود احساس قدرت ميكند.
بازنده هرگز ميانه رو و معتدل نيست گاهي از موضع ضعف، و گاهي همچون ستمگران فرودست رفتار ميكند.
.برنده ميگويد، بايد راه بهتري هم وجود داشته باشد.
.بازنده ميگويد، تا بوده همين بوده و تا هست همين است.
.برنده به افراد برتر از خود، احترام ميگذارد، و سعي ميكند تا از آنان چيزي بياموزد.
.بازنده از افراد برتر از خود، خشم و نفرت داشته؟ و در پي يافتن نقاط ضعف آنان است.
.برنده گامهاي متعادلي بر ميدارد.
.بازنده دو نوع سرعت دارد، يا خيلي تند و يا خيلي كند.
دومين هدف گيري
.برنده ميداند كه گاهي اوقات ، پيروزي به بهاي بسيار گراني بدست مي آيد.
بازنده بسيار مشتاق برنده شدن است، در جايي كه نه قادر به برنده شدن و نه حفظ آن است.
برنده ارزيابي درستي از تواناييهاي خود داشته، و هوشمندانه از ناتواني هاي خود، آگاه است.
.بازنده از توانايي ها و ناتواني هاي واقعي خود بي خبراستبرنده مشكلي بزرگ را انتخاب مي كند، و آن را به اجزاي كوچكتر تفكيك ميكند، تا حل آن آسانگردد
.بازنده مشكلات كوچك را آنچنان به هم مي آميزد، كه ديگر قابل حل شدن نيستند.
برنده مي داند كه اگر به مردم فرصت داده شود، مهربان خواهند بود.
.بازنده احساس ميكند كه اگر به مردم فرصت داده شود، نامهربان خواهند شد.

.برنده تمركز حواس دارد
.بازنده پريشان حواس است
.برنده از اشتباهات خود درس ميگيرد
.بازنده از ترس مرتكب شدن اشتباه، يادگرفته كه اقدام به هيچ كاري نكندبرنده ميكوشد تا مردم را هرگز نيازارد، مگر در مواقع نادري كه اين دل آزاري در راستاي يك هدف بزرگ باشد
.بازنده نميخواهد به عمد ديگران را آزار دهد، اما ناخودآگاه هميشه اين كار را ميكند .
برنده ثروت اندوزي را وسيله اي براي لذت بردن از زندگي مي داند
بازنده مال اندوزي را هدف خود قرار ميدهد،‌ بنابراين گذشته از ميزان انباشت ثروت، هيچگاه نميتواند خود را برنده محسوب كند، و هرگز برنده نميشود.
.برنده نسبت به فضاي اطراف خود حساس است
.بازنده فقط نسبت به احساسات خود حساس است

سومين هدف گيري
.بازنده شكستهاي خود را ناشي از، تبعيض يا سياست مي داند
برنده ترجيح مي دهد كه، خود را مسئول شكست هايش بداند، و نه ديگران را ولي وقت زيادي را صرف عيب جويي نميكند.
بازنده به قضا و قدر اعتقاد دارد.برنده معتقد است، ما با كارهاي درست و اشتباه خود، سرنوشت خويش را تعيين ميكنيم
بازنده از اين كه بيش از آنچه مي گيرد، بدهد، احساس ميكند بازنده است.
برنده در چنين موقعيتي احساس ميكند كه اعتبار خود را براي آينده تقويت مي نمايد
بازنده اگر از ديگران عقب به ماند، تندخو و خشن ميشود، و اگر جلوتر از ديگران باشد، بي احتياطي ميكند.
برنده در هر شرايطي كه قرار بگيرد، آرامش و تعادل خود را حفظ ميكند.
بازنده از اين كه خود و يا ديگران به نقايص وي آگاهي يابند، هراسان است.
برنده ميداند كه نارسايي هاي او جزيي از شخصيت وجودي اوست، در حالي كه مي كوشد تا آثارناگوار اين نقايص را به زدايد، هرگز تاثير آنها را انكار نميكند.
بازنده هنگامي كه از ديگران بدرفتاري ميبيند، خشم و ناخشنودي خويش را به زبان نمي آورد و زجر مي كشد، و با انتقام گرفتن از خود، شرايط بدتري را پديد مي آورد.
برنده در چنين شرايطي آزادانه، رنجش و آزردگي خود را بيان نموده، تخليه ي احساسي ميكند، سپس مساله را به فراموشي مي سپارد.
بازنده به «استقلال» خود مي بالد، در حاليكه به واقع در حال خونسردي است. و به كار گروهي»خود مي بالد، در صورتي كه در حال دنباله روي است، و اراده اي از خود ندارد .
برنده ميداند كه كدام تصميم ها را به طور مستقل بگيرد، و كدام يك را پس از مشورت با ديگران
بازنده نسبت به برندگان حسادت كرده، و ديگر بازندگان را حقير ميشمارد.
.برنده داوري او درباره ديگران با توجه به چگونگي استفاده آنان از توانايي ها و استعدادهاي خودشان است، نه بر مبناي معيارهاي موفقيت مادي و دنيوي. و براي يك «پسربچه واكسي» كه كارش را استادانه انجام ميدهد، در مقايسه با يك فرصت طلب تمام عيار احترام بيشتري قايل است.
بازنده فكر ميكند كه براي بازنده شدن و برنده شدن قوانيني وجود دارد .
برنده مي داند كه هر قاعده اي در هر كتابي را، مي توان ناديده انگاشت ، جز يكي، «هماني كه هستي و ميخواستي ، باش» ، تنها برگ برنده ، در دنيا همين است بازنده به كساني كه از خودش قوي ترند، تكيه ميكند، و عقده هاي خود را بر سر افراد ضعيفتر از خويش خالي ميكند.
برنده روي پاي خود مي ايستد و از اينكه ديگران، به وي تكيه كنند، احساس تحميل شدن نمي كند.
چهارمين هدف گيري

برنده در وجود يك آدم بد، خوبي ها را مي جويد و روي همين قسمت كار ميكند .
بازنده در وجود يك انسان خوب، بدي ها را مي جويد. از اين رو ، به سختي ميتواند با ديگران همكاري كند.
برنده در عين حال كه تعصبات خود را ميپذيرد، تلاش ميكند كه در هنگام قضاوت كردن بر اين تعصبات غلبه كند.
بازنده منكر وجود هرگونه تعصب در خود است، و بنابراين در سراسر عمر، اسير تعصبات خويش خواهد بود.
برنده هراسي ندارد از اينكه دريك موقعيت ضد و نقيض قرار گيرد، زيرا در افكارش خللي وارد نمي شود.
.بازنده سازگار شدن با موقعيتهاي ضد و نقيض را به كار شايسته ترجيح ميدهد.
برنده بازي سرنوشت، و اين حقيقت كه شايستگي ها را همواره پاداشي نيست، بي آنكه ديدگاهي بدبينانه داشته باشد، درك ميكند.
.بازنده بي آنكه بازي هاي سرنوشت را درك نمايد، بدگمان است.
برنده ميداند كه چگونه ميتوان جدي بود، بي آن كه خشك و رسمي باشد
بازنده غالبا خشك و رسمي است زيرا، فاقد توانايي جدي بودن استبرنده آنچه را كه ضرورت دارد، با متانت لازم انجام مي دهد، و توان خود را براي راه حل هايي ذخيره مي كند كه، در آنها از حق انتخاب برخوردار است
بازنده آنچه را كه ضرورت دارد، با حالتي اعتراض آميز انجام مي دهد، و هيچ توان و نيرويي را براي گرفتن تصميمات اخلاقي مهم باقي نمي گذارد
.برنده ارزش هاي اخلاقي را، به عنوان تنها منبع قدرت حقيقي مي شناسد
بازنده چون در باطن ، براي ارزشهاي اخلاقي احترام اندكي قايل است، بيش از ظرفيت خويش در جهت كسب منابع قدرت بيروني تلاش ميكند
برنده سعي ميكند كه رفتارهاي خود را براساس نتايج منطقي آنها قضاوت كند، و رفتارهاي ديگران را، براساس قصد و نيت آنها ارزيابي كند
بازنده رفتارهاي خود را براساس قصد و نيت خويش و رفتارهاي ديگران را براساس نتايج آنها ارزيابي ميكند
برنده ديگران را نكوهش مي كند ولي آنها را مي بخشد
بازنده چنان بزدل است كه قادر به نكوهش ديگران نيست، و چنان حقير است كه قادر به بخشيدن ديگران هم نيست
پنجمين هدف گيري
.برنده پس از بيان نكته ي اصلي مورد نظرش، لب از سخن فرو مي بندد.
.بازنده آنقدر به صحبت ادامه مي دهد، كه نكته ي اصلي را فراموش ميكند.
.برنده هر امتيازي را كه بتواند بدهد، مي دهد، جز اين كه اصول بنيادي خود را فدا كند.
بازنده به خاطر هراس از دادن امتياز به لجاجت خود ادامه مي دهد، و اين ، در حالي است كه اصول بنيادي اش رفته رفته از بين مي رود.
.برنده ضعفهاي خود را به خدمت توانايي هايش مي گيرد.
بازنده توانايي هاي خود را هدر ميدهد، زيرا كه آنها را در خدمت ضعفهاي خود به كار مي گيرد.
.برنده در برابر افراد سودمند و ناتوان، يكسان عمل ميكند
.بازنده به تملق قدرتمندان پرداخته و ضعفا را تحقير ميكند.
برنده ميخواهد مورد احترام ديگران باشد، اما ذهنش را درگير آن نميكند.
بازنده براي رسيدن به اين هدف، دست به هر كاري ميزند، اما سرانجام، با شكست روبه رو ميشود و به هدف اش نمي رسد
برنده حتي زماني كه ديگران وي را به عنوان يك خبره مي شناسند، مي داند كه، هنوز خيلي چيزها را نميداند.
بازنده ميخواهد كه ديگران او را يك خبره بدانند، و اين نكته كه : «بسيار كم مي داند» را، هنوز نياموخته است.
برنده گشاده روست ، زيرا كه ميتواند بي آنكه خود را تحقير كند، بر خطاهاي خويش بخندد بازنده چون حتي در خلوت خويش ، خود را پست و حقير مي شمارد، در حضور ديگران نيز قادر به خنديدن بر خطاهاي خود نيست
برنده نسبت به ضعفهاي ديگران، غمخواري ميكند، زيرا ضعفهاي خود را درك نموده و آنها را پذيرفته است.
بازنده ديگران را به دليل ضعفهايشان خوار و خفيف مي شمارد، زيرا وجود ضعف در درون خود را، انكار نموده و پنهان ميكند.برنده هر كاري كه از دست اش بر آيد انجام ميدهد، و اگر رانجام شكست خورد، به معجزه اميد مي بندد.
بازنده بدون آنكه كوچكترين تلاشي كند، به انتظار معجزه مي نشيند..برنده تا دم مرگ بيشتر از آنچه كه از ديگران ميگيرد، مي دهد
بازنده تا پاي جان از اين توهم دست بر نميدارد كه، «پيروزي » يعني بيش از آنچه كه مي دهي، بستاني
برنده هنگامي كه مي بيند راهي را كه در پيش گرفته است، با مسير زندگاني او سازگار نيست، هراس از ترك كردن آن ، ندارد
بازنده «نيمه ي راهي » را در پيش گرفته و به آن ، ادامه مي دهد، و اهميتي نميدهد كه به كجا منتهي مي شود.

!!!دختر نمونه


کربلا بيت الحرامی ديگر است
حاجيانش را مقامی ديگر است
نيت اش ، ترک سر و تن گفتن است
در پی اش ، تکبير در خون خفتن است
شيعه گی آيا شکم پروردن است
يا به روز جنگ ، عذر آوردن است؟
شيعه يعنی امتزاج نار و نور
شيعه يعنی راس خونين در تنور
شيعه يعنی بازتاب آسمان
بر سر نی ، جلوه رنگين کمان
شيعه بايد آبها را گل کند
خط سوم را زخون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولياءست
کربلا بارزترين منظور ماست

Tuesday

تخته سنگ

در زمان ها ی گذشته ، پادشاهی تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و برای اين كه عكس العمل مردم را ببيند
خودش را در جايی مخفی كرد. بعضی از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بی تفاوت از كنار تخته سنگ می گذشتند.
بسياری هم غرولند می كردندكه اين چه شهری است كه نظم ندارد حاكم اين شهر عجب مرد بی عرضه ای است با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت نزديك غروب، يك روستايی كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناری قرار داد ناگهان كيسه ای را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه های طلاو يك يادداشت پیدا كرد. پادشاه درآن يادداشت نوشته بود
" هر سد و مانعی می تواند يك شانس برای تغيير زندگی انسان باشد"

!!!کمک

آیا ما به 5 انگشت نیاز داریم؟؟

چند قطره

دنیای کودکانه

استقامت

چهار چيز را نگه دار

درنمازايستادي دل نگه دار
در مجلسي ايستادي زبان رانگهدار

درسفره اي حاضرشدي شكم نگهدار

در خانه اي واردشدي چشم نگه دار

ازدواج در ضرب‌المثل‌های جهان

(هنگام ازدواج بيشتر با گوش هايت مشورت كن تا با چشم هايت.( آلمانی
( مردی كه به خاطر " پول " زن می گيرد، به نوكری می رود. ( فرانسوی

(زنی سعادتمند است كه مطيع " شوهر" باشد. ( يونانی
(زن عاقل با داماد " بی پول " خوب می سازد. ( انگليسی
(زن مطيع فرمانروای قلب شوهر است. ( انگليسی
(زن و شوهر اگر يكديگر را بخواهند در كلبه ی خرابه هم زندگی می كنند. ( آلمانی
( داماد زشت و با شخصيت به از داماد خوش صورت و بی لياقت . ( لهستانی
(دختر عاقل ، جوان فقير را به پيرمرد ثروتمند ترجيح می دهد. ( ايتاليايی
(داماد كه نشدی از يك شب شادمانی و عمری بداخلاقی محروم گشته ای .( فرانسوی
( دو نوع زن وجود دارد؛ با يكی ثروتمند می شوی و با ديگری فقير. ( ايتاليايی
(در موقع خريد پارچه حاشيه آن را خوب نگاه كن و در موقع ازدواج درباره مادر عروس تحقيق كن .(آذربايجانی )
(برا ی يافتن زن می ارزد كه يك كفش بيشتر پاره كنی . ( چينی
(تاك را از خاك خوب و دختر را از مادر خوب و اصيل انتخاب كن . ( چينی
(اگر خواستی اختيار شوهرت را در دست بگيری اختيار شكمش را در دست بگير. ( اسپانيايی
( اگر زنی خواست كه تو به خاطر پول همسرش شوی با او ازدواج كن اما پولت را از او دور نگه دار . ( تركی (ازدواج مثل يك هندوانه است كه گاهی خوب می شود و گاهی هم بسيار بد. ( اسپانيايی
(ازدواج ، زودش اشتباهی بزرگ و ديرش اشتباه بزرگتری است . ( فرانسوی
( ازدواج كردن وازدواج نكردن هر دو موجب پشيمانی است . ( سقراط
ازدواج مثل اجرای يك نقشه جنگی است كه اگر در آن فقط يك اشتباه صورت بگيرد جبرانش غير ممكن خواهد بود. ( بورنز )
(ازدواجی كه به خاطر پول صورت گيرد، برای پول هم از بين می رود. ( رولاند
(ازدواج هميشه به عشق پايان داده است . ( ناپلئون
(اگر كسی در انتخاب همسرش دقت نكند، دو نفر را بدبخت كرده است . ( محمد حجازی
انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نيست ، ولی می توانيم مادر شوهر و مادر زنمان را خودمان انتخاب كنيم . ( خانم پرل باك )
(با زنی ازدواج كنيد كه اگر " مرد " بود ، بهترين دوست شما می شد . ( بردون
(با همسر خود مثل يك كتاب رفتار كنيد و فصل های خسته كننده او را اصلاً نخوانيد . ( سونی اسمارت
(برای يك زندگی سعادتمندانه ، مرد بايد " كر " باشد و زن " لال " . ( سروانتس
(ازدواج بيشتر از رفتن به جنگ " شجاعت " می خواهد. ( كريستين
(تا يك سال بعد از ازدواج ، مرد و زن زشتی های يكديگر را نمی بينند. ( اسمايلز
(پيش از ازدواج چشم هايتان را باز كنيد و بعد از ازدواج آنها را روی هم بگذاريد. ( فرانكلين
(خانه بدون زن ، گورستان است . ( بالزاك
(تنها علاج عشق ، ازدواج است . ( آرت بوخوالد
ازدواج پيوندی است كه از درختی به درخت ديگر بزنند ، اگر خوب گرفت هر دو " زنده " می شوند و اگر " بد شد (هر دو می ميرند. ( سعيد نفيسی
(ازدواج عبارتست از سه هفته آشنايی، سه ماه عاشقی ، سه سال جنگ و سی سال تحمل! ( تن
(شوهر " مغز" خانه است و زن " قلب " آن . ( سيريوس
( عشق ، سپيده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق . ( بالزاك
قبل از ازدواج درباره تربيت اطفال شش نظريه داشتم ، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هيچ نظريه ای نيستم . ( لرد لوچستر)
(مردانی كه می كوشند زن ها را درك كنند ، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج كنند. ( بن بيكر
(با ازدواج ، مرد روی گذشته اش خط می كشد و زن روی آينده اش . ( سينكالويس
( خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آيد . ( پاستور
ازدواج كنيد، به هر وسيله ای كه می توانيد. زيرا اگر زن خوبی گيرتان آمد بسيار خوشبخت خواهيد شد و اگر (گرفتار يك همسر بد شويد فيلسوف بزرگی می شويد. ( سقراط
قبل از رفتن به جنگ يكی دو بار و پيش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا كن . ( يكی از دانشمندان (لهستانی
(مطيع مرد باشيد تا او شما را بپرستد. ( كارول بيكر
من تنها با مردی ازدواج می كنم كه عتيقه شناس باشد تا هر چه پيرتر شدم، برای او عزيزتر باشم . ( آگاتا (كريستی
(هر چه متأهلان بيشتر شوند ، جنايت ها كمتر خواهد شد. ( ولتر
هيچ چيز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد، چون هميشه آن را مربوط به خودش می داند . ( جانسون )
زن ترجيح می دهد با مردی ازدواج كند كه زندگی خوبی نداشته باشد ، اما نمی تواند مردی را كه شنونده خوبی (نيست ، تحمل كند. ( كينهابارد
(اصل و نسب مرد وقتی مشخص می شود كه آنها بر سر مسائل كوچك با هم مشكل پيدا می كنند. ( شاو
وقتی برای عروسی ات خيلی هزينه كنی ، مهمان هايت را يك شب خوشحال می كنی و خودت را عمری ناراحت ! ( روزنامه نگار ايرلندی )
(هيچ زنی در راه رضای خدا با مرد ازدواج نمی كند. ( اسكاتلندی
(با قرض اگر داماد شدی با خنده خداحافظی كن . ( آلمانی
( تا ازدواج نكرده ای نمی توانی درباره ی آن اظهار نظر كنی . ( شارل بودلر
( دوام ازدواج يك قسمت روی محبت است و نُه قسمتش روی گذشت از خطا . ( اسكاتلندی
(ازدواج پديده ای است برای تكامل مرد. ( مثل سانسكريتد
(زناشويی غصه های خيالی و موهوم را به غصه نقد و موجود تبديل می كند . (آلمانی
( ازدواج قرارداد دو نفره ای است كه در همه دنيا اعتبار دارد. ( مارك تواين
(ازدواج مجموعه ای ازمزه هاست هم تلخی و شوری دارد. هم تندی و ترشی و شيرينی و بی مزگی . (ولتر تا

بخشش

اگر یک روز نتوانستیم گناه كسي را ببخشيم از بزرگي گناه او نيست از كوچكي قلب ماست

یک کلمه

مردم عادي اميد و آرزو دارند ؛ افراد متكي به نفس ، هدف و برنامه

چند کلمه

تسلط بر نفس از فرمانروايي بر نفوس مشكل تر است.
اگر براي تغيير زندگي خود مصمم هستيد، براي تغيير محيط خود نيز مصمم شويد.
اجازه ندهيد كه ديگران با اعمالشان اعتماد به نفس را از شما بگيرند.
راز پيروزي انسان داشتن اعتماد به نفس است.
شكست همان شكست خوردن نيست، شكست كاري صورت ندادن است.
اگر شما جزو افرادي هستيد كه از برخورد نگاه مي هراسيد به اين معناست كه يا ريگي به كفش داريد يا اعتماد به نفستان متزلزل شده است
اگر با اطمينان زندگي كنيد ، اعتماد به خود و اعتماد به ديگران را مي آموزيد.
با اعتماد به نفس انتظار وقوع چيزي را داشته باشيد تا در جهان پيرامونتان امكان وقوع پيدا كند.
ذهن ناخودآگاه شما با توجه به اين كه چگونه آن را برنامه ريزي كنيد مي تواند شما را به پيش ببرد و يا از پيشرفت باز دارد.
معيار ايمان به خود، توانايي استقامت در برابرسختي ها، شكست ها و نااميدي هاست.
پيش فرض هاي نادرست ريشه شكست ها هستند . شهامت محك زدن پيش فرض هاي خود را داشته باشيد.
هرگز خودتان را دست كم نگيريد. وقتي كس ديگري ازعهده كاري برآمده باشد، به احتمال زياد شما هم مي توانيد از عهده آن برآييد.
نام شما زيباترين صوت در زندگي شماست . آن را با غرور بر زبان آوريد.
رمز اعتماد به نفس و شناخت صحيح ، عملكرد عالي است.
براي كسب اعتماد به نفس و احترام به خود، توانايي شما در به دست آوردن استقلال مالي ضروري است.

چند کلمه

(با شكيبايي وصبر ، انتظار گشايش و پيروزي مي رود . ( حضرت محمد صلي الله عليه و آله
(اگر كوه ها به لرزه درآمدند، تو پابرجا و استوار باش . ( امام علي عليه السلام
(صبر، ضامن پيروزي است . ( حضرت علي عليه السلام
(هر كس يك ساعت شكيبايي ورزد ، ساعت ها حمد و سپاس خواهد گفت . ( حضرت علي عليه السلام
(صبر، قله ايمان است . ( امام صادق عليه السلام
بردباري ، هنگامي خوب است كه مبدأ منزهي داشته باشد ، وگرنه در مقابل بيدادگري ، بردباري ناتواني ، و ناتواني مقدمه نابودي (است. ( زرتشت
(بردباري به هنگام خشم ، و خوش رويي به هنگام تنگدستي ، مشكل ترين كار است . ( سقراط
(هر چه بخواهيد به دست خواهيد آورد : اگر صبر و بردباري ، سرمايه شما باشد. ( لافونتن
(كسي كه هيچ چيز را تحمل نمي كند، خود، تحمل ناپذير است.( ژانه
(عظمت واقعي در آن نيست كه هرگز سقوط نكنيم ؛ بلكه در آن است كه هر بار سقوط كرديم، دوباره برخيزيم . ( ژيد
(مصائب خود را مانند لباس هايتان با كمال بي اعتنايي تحمل كنيد.( شكسپير
(راز بزرگ زندگي در شكيبايي است و نبايد به خاطر يك آينده مبهم ، حال را از دست داد. (؟

نقاشي كردن خواب ها

هرگاه خواب ترسناكي كودك شما را اذيت مي كند از او بخواهيد آنچه را كه در خواب ديده نقاشي كند. سپس بگذاريد تمام چيزهايي را كه در نقاشي اش كشيده براي شما توضيح دهد. پاي حرف هاي كودكتان بنشينيد تا درباره هيولا يا صحنه ترسناكي كه در خواب ديده است دقيقاً توضيح دهد. با اين روش به تدريج تلخي آن خواب را از او بگيريد. وقتي كودك در روشنايي روز خواب ِ بد خود را تعريف مي كند وحشت و هراس آن كابوس رنگ مي بازد و از بين مي رود. همچنين كودك مي تواند خواب هاي قشنگ خود را هم نقاشي كند. به كمك ترسيم خواب هاي قشنگ، بچه مي تواند خواب خود را بسط دهد و شما هم بدين ترتيب مي توانيد از روي اين رؤياهاي زيبا در شب هاي آينده قصه هاي خوبي براي او نقل كنيد

پرتگاه

وقتي خداوند شما را به لبه پرتگاهي هدايت كرد، كاملا به او اعتماد كنيد. چون يكي از اين دو اتفاق خواهد افتاد: او شما را مي‌گيرد اگر بيفتد يا اينكه يادتان مي‌دهد چگونه پرواز كنيد

Monday

قصه خریدن صندوق

یه روز یه آقای آژان رفت توی یه مغازه که یه صندوق بخره برای انتخابات. گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ گفت: بله، گفت: ما به آژان جماعت صندوق نمی فروشیم. آژان خیلی ناراحت شد و رفت بیرون.
آقای آژان رفت و دو ماه بعد لباس آژانی اش رو درآورد و سردوشی هاش رو کند و یه کت و شلوار سفید پوشید و یه شیشه ادوکلن زد به خودش و یه شاخه گل محمدی هم گرفت توی دستش و رفت توی مغازه صندوق فروشی و به مغازه دار گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: چون به جای موبایل بی سیم دستت گرفتی و موهات هم مدل نظامی یه، ما به آژان صندوق نمی فروشیم.
آقای آژان رفت و بعد از شیش ماه موهاش رو بور کرد و بلند کرد و دم اسبی کرد و لنز سبز گذاشت و زیر ابرو ورداشت و کراوات زرد زد و کت و شلوار ماکسیم پوشید و اومد صندوق فروشی و به مغازه دار گفت یه صندوق بده. آقای مغازه دار به اون نگاه کرد و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: اولا برای اینکه پاچه شلوار ماکسیم ات رو کردی توی پوتینت و ثانیا بخاطر اینکه از چراغ قرمز رد شدی و ثالثا بخاطر اینکه به جای اینکه خواهش کنی دستور می دی. ما به آژان صندوق نمی فروشیم.
آقای آژان ناراحت شد و رفت خونه شون و سه ماه آموزش زبان یاد گرفت و این دفعه حسابی تیپ زد و به جای پوتین کفشتیمبرلند خرید و یاد گرفت مثل پسر خوب ها حرف بزنه و موقع حرف زدن هم دستش رو می کرد توی موهاش. بعدش اومد صندوق فروشی و برای اینکه حرف زدنش معلوم نشه روی یک کاغذ نوشت لطفا یه صندوق بدین و کاغذ رو گذاشت روی میز مغازه دار. آقای مغازه دار کاغذ رو خوند و گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان خیلی ناراحت شد و پرسید: از کجا فهمیدی؟ آقای مغازه دار گفت: اولا بخاطر اینکه با موتور هزار از توی پیاده رو رد شدی و ثانیا این کاغذی که روش برای من یادداشت نوشتی برگه بازجویی اداره اماکنه. ما به آژان صندوق نمی فروشیم.
آقای آژان خیلی ناراحت شد و رفت مشهد و یه مدت خلبانی یاد گرفت و یه وب سایت اینترنتی راه انداخت و تمام رفیق هاش رو عوض کرد و یه هلی کوپترشخصی خرید و همه چیزش رو عوض کرد و بعد از یک سال اومد به مغازه صندوق فروشی و دید اونجا خیلی شلوغه، به مغازه دار جدید گفت: یه صندوق بده. مغازه دار گفت: شما آژان هستی؟ آقای آژان خیلی عصبانی شد و گفت: از کجا فهمیدی؟ آقای مغازه دار گفت: چون صندوق فروشی خیلی وقته از اینجا رفته و اینجا شده دفتر روزنامه، منم همون خبرنگاری هستم که زندانی اش کرده بودی.
بالارفتیم ماست بود، قصه ما راست بود
پائین اومدیم دوغ بود، تیپ زدنش دروغ بود

...

ممنوعیت

...

پرواز

حدیثی از حضرت عيس بن مريم

با كساني دوستي نماييد كه ديدارشان شمارا به ياد خدا بيندازد ، گفتارشان بر علم و دانش شما بيفزايد و كردارشان شما را مشتاق آخرت نمايد

ناتوان

ناتوان ترين مردم كسي است كه از انتخاب دوستان براي خود عاجز باشد و از ناتوان تر كسي است كه دوستاني كه دارد از دست بدهد

تربیت

تربيت، زيباترين چيزي است كه در بهترين انسانها ، آشكار مي شود

نماز

پیامبر ( ص ) فرمود : « یا علی ، به خدایی که مرا بشیر و نذیر قرار داد و مبعوث به رسالت گردانید ، اگر یکی از شما به وضو قیام کند ، گناهان و معاصی او از اعضای بدنش فرو می ریزد تا وقتی که با صورت و قلب خود متوجه قبله شود ، از قبله و نمازش بر نگردد مگر آنکه جمیع گناهان او بریزد و هیچ گناهی بر صحیفه عملش باقی نماند همچون روزی که از مادر متولد شده باشد و هرگاه ما بین دو نماز گناهی از او صادر شده باشد با خواندن نماز آمرزیده شود و از گناهان پاک گردد . » ا

چي مي شه اگه ما از اين مطالب به سادگي نگذريم ؟

چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما بركت بده چرا كه ديروز ما وقت نكرديم از او تشكر كنيم
چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي كرد ، چون امروز اطاعتش نكرديم
چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا كه امروز قادر به دركش نبوديم
چي مي شد ديگه هرگز شكو فا شدن گلي را نمي ديديم چرا كه وقتي خدا بارون فرستاده بود گله كرديم
چي مي شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ مي كرد چرا كه ما از محبت ورزيدن به ديگران دريغ كرديم
چي مي شد اگه خدا در خا نه اش را مي بست چون ما در قلبهاي خود را بسته ايم
چي مي شد اگه خدا امروز به حرفهايمان گوش نمي داد چون ديروز به دستوراتش خوب عمل نكرديم
چي مي شد اگه خدا خواسته هايمان را بي پاسخ مي گذاشت چون فراموشش كرديم
چي مي شه اگه ما از اين مطالب به سادگي نگذريم ؟

نقاشی کودکان

نقاشي زبان كودك است. كودكان برخلاف بزرگسالان هستند. آنها از طريق نقاشي كشيدن، قصه گويي، بازي كردن و… شناخته مي شوند.
نقاشي به ما كمك مي كند تا به دنياي دروني و روح كودك پي ببريم، بدانيم چه نيازهايي دارد، آيا كودك ناسازگار يا بيمار است؟ در بزرگسالي مي خواهد چه كاره شود و… به دليل علاقه بسيار ي از خانواده هاي عزيز و اهميت نقاشي كودكان تصميم دارم در اين شماره و در چند شماره آتي مفاهيم نقاشي كودكان را به صورت كاملاً خلاصه شده، تقديمتان كنيم. مفهوم خورشيد، ماه، آسمان، زمين، اتومبيل و حيوانات را در اين شماره با هم بررسي مي كنيم، لطفاً توجه داشته باشيد كه شما به كودك، موضوع نقاشي نمي دهيد و خودش آزادانه نقاشي مي كند.
1ـ خورشيد و ماه
در اغلب نقاشيهاي كودكان، خورشيد ديده مي شود. خورشيد نشانه امنيت، خوشحالي، گرما، قدرت و به قول روانشناسان خورشيد به معني پدر است. وقتي رابطه كودك و پدر خوب است كودك خورشيد را در حال درخشيدن مي كشد و وقتي رابطه آن دو مطلوب نيست كودك خورشيد را در پشت كوه ناپديد مي كند.
ترس كودك ازپدر به رنگ قرمز تند و يا سياه در نقاشي ديده مي شود. البته با يك نقاشي ما به قضاوت نمي پردازيم بلكه بايد چندين نقاشي كودك را بررسي كرد. ماه نشانه نيستي است. اغلب كودكان ماه را كنار قبر و قبرستان مي كشند. كودكان در نقاشي خود ماه را با مرگ معني مي بخشند.
2ـ آسمان و زمين
آسمان به معني الهام و پاكي است. ولي زمين به معني ثبات و امنيت مي باشد. كودكان خيلي كوچك هيچ وقت خطي براي نشان دادن زمين ترسيم نمي كنند، ولي در سن 5 يا 6 سالگي كه آغاز به درك دلايل منطقي مي كنند به كشيدن زمين نيز مي پردازند.
3ـ اتومبيل
درجامعه امروزي ماشين نشانه قدرت است، به همين دليل در نقاشيهاي كودكان مخصوصاً پسربچه ها ماشين زياد ديده مي شود. وقتي يكي از اعضاي خانواده كه اغلب پدر و گاهي خود كودك است، رانندگي مي كنند، از ديدگاه برون فكني اهميت پيدا مي كند. بيشتر نوجوانان به بهانه اينكه كشيدن تصوير آدم حوصله شان را سرمي برد يا سخت است، از كشيدن شكل آدم خودداري مي كنند اما به اعتقاد پژوهشگران ترجيح دادن كشيدن ماشين در اين دوره خود به خود نشان دهنده وابسته بودن شخص به دنياي خارج و زندگي ماشيني است. البته اين مسائل بستگي به سن، فرهنگ وعوامل ذهني و… نوجوان دارد.
4ـ حيوانات
اگر در نقاشي كودك شما تصاوير حيوانات ديده مي شود ممكن است دلايل مختلفي وجود داشته باشد كه شما با صحبت كردن با كودك پي به آن مي بريد. كودكي كه در روستا زندگي مي كند و يا حيوانات خانگي دارد و يا عاشق حيوانات باشد و يا حتي زياد به باغ وحش برود طبيعي است كه حيوان بكشد. پس فرهنگ و طرز زندگي كودك در خانواده از اهميت زيادي برخوردار است. اگر كودك به نوعي با حيوانات رابطه نداشته باشد و حيوان براي او در دسترس نباشد تصوير حيوان در نقاشي او اهميت خاصي پيدا مي كند. گاهي ممكن است كودك احساس گناه و تقصيري را كه تجربه كرده و جرأت نكرده آن را ابراز كند در نقاشي و در قالب حيوان نشان دهد.
مثلاً كودكي ممكن است به دليل اينكه ديشب درجايش خرابكاري كرده و سرزنش شده احساس گناه كرده باشد و در نقاشي اش شكل حيوان خاصي را مثل مارمولك بكشد. كشيدن حيوانات درنده نشانه فشارهاي دروني مخفي كودك است. مثلاً كودكي كه نسبت به برادر كوچكتر تازه به دنيا آمده اش حسادت مي كند، در نقاشي ممكن است گرگ بكشد كه اين نشان دهنده ترس و دلهره كودك از تازه وارد كوچولو است.دوستان خوبم، توجه داشته باشيد كه درتجزيه و تحليل نقاشي كودكان كه كاري بسيار ظريف و حساس است چون يك كار تخصصي و تجربي است شما رأي قطعي نمي دهيد. كودك شما بايد خودش به ميل خودش موضوع نقاشي را اتنخاب كند.
شما نبايد بالاي سر او بنشينيد و به او مداد رنگي به ميل خودتان بدهيد. او در نقاشي كردن بايد آزادي كامل داشته باشد. در پايان نقاشي از كودك بخواهيد كه در مورد تصاوير كشيده شده براي شما حرف بزند. اين گونه اطلاعات به شما در تجزيه و تحليل نقاشي كودك كمك مي كند. كودكان را به كشيدن تشويق كنيد اما آنها را مجبور نكنيد كه همين الان براي شما نقاشي بكشند.

چند پند زندگی از امیر المومنین

راستگو باشید.
با مردم مودبانه برخورد کنید.
خدمتگزار مردم باشید.
درکار خیر تاخیر نکنید.
پشتکار داشته باشید.
خشم و عصبانیت خود را کنترل کنید.
غیبت نکنید.
دنبال انتقام گرفتن و تلافی نباشید.
در مقابل سختی ها مقاوم باشید.
دنباله روی نفستان نباشید.
از حسادت بپرهیزید.
متکبر نباشید.
در همه موارد با اخلاص و بی ریا باشید.
از مواضع تهمت دوری کنید.
در زمان قدرت ببخشید.
در معاش اعتدال را رعایت کنید.
در سلام کردن اولین فرد باشید.
قبل از جواب دادن فکر کنید.
همیشه لباس های مرتب و پاکیزه بپوشید.
به والدین خود احترام بگذارید
با همسرتان خوشرو باشید.
مهمان خود را تکریم کنید.
در حق مردم مشفق باشید.
به عهد و پیمانتان وفادار بمانید.
از غریبه ها دلجویی کنید.
به عیادت بیماران بروید.
با یتیمان مهربان باشید.
به مظلومان کمک کنید.
برای مسکینان ایثار کنید.
قبل از انجام هر کاری روی آن فکر کنید.
در برابر مغلوبانتان جوانمرد باشید.
در مقابل جاهلان ,ملایمت به خرج دهید.
عادلانه قضاوت کنید.
با نیکان مصاحبت کنید
شکرگزار خداوند باشید.
به خدا توکل کنید.
بندگیش را تمام و کمال به جای اورید.
در راه دین خدا جهاد کنید.
در زمان نیل به مقام و منصب خدمت به مردم را در راس کارها قرار دهید.

لبخند

به چیزی که گذشت غم مخور , به چیزی که پس از آن خواهد آمد لبخند بزن

مناجات

!خدای من
گناهان لباس مذلت وخواری به تنم پوشانده ودوری از تولباس مسکنت در برم کرده وجنایت عظیم قلب ودلم را مرده ساخته.پس به توبه وبازگشت به خودت زنده اش گردان

!ای آرزو ومطلوب من!وای خواسته ومقصودمن
پس قسم به عزتت برای گناهانم جز تو آمرزنده ای نیابم وبرای شکستم غیر تو را جبران کننده نبینم.وبه تحقیق خضوع کنم به درگاه تو به توبه وبازگشت به سوی تووبا خواری ومذلت به تو روی آورده ام پس اگر برانیم از درگاهت پس به که پناه آرم؟ واگر مرا از پیشگاهت طرد کنی پس به که پناه آرم؟

پس وااسفا از خجالت وشرمندگی ومفتضح شدنم وواحسرتا از عمل وکردار زشت من!
از تو خواهم ای آمرزنده ی گناه بزرگ !وای جبران کننده ی استخوان شکسته!

که ببخشی برایم گناهان مهلکم را وبپوشانی بر من زشتیهای پنهانی فضاحت بارم را ومرا در عرصه ی قیامت از خنکی عفو وآمرزشت دست خالی مگردان واز زیبایی گذشت وپرده پوشیت محروم مکن.

خدایا!
بر گناهانم ابر رحمتت را سایه انداز وبر عیبهایم ابر رافت ومهربانیت را بفرست.
معبودا!
آیا برده وبنده فراری جز به سوی مولایش فرار کند؟ ویا آیا از خشم وغضبش جز او احدی پناهش دهد؟
خدایا!
اگر پشیمانی بر گناه باعث محو گناه است پس من برایت از استغفارکنندگانم تو را سزد که بر ما عتاب کنی تا خشنودگردی.
خدای من!
به حق قدرتت بر من توبه ام بپذیر و به حلم وبردباریت از من گذشت کن وبه حق علمت با من مدارا کن.
خدایا!
تو آنی که برای بندگانت دری را گشودی که نامش را توبه گذاشتی .پس فرمودی:
توبه کنید به سوی خدا توبه ی حقیقی .پس عذر وبهانه آنکه غافل است از ورود به این در پس از گشودنش چیست؟

معبود من!
اگر گناه از بنده ی تو زشت است پس عفو از تو بسیار نیکو وزیباست.
خدایا !
من اولین کسی نیستم که معصیت کردم وتو از او گذشتی وبه درگاه کرمت آمده وتو بر او جود وبخشش کردی.

ای اجابت کننده ی درماندگان !
ای برطرف کننده ی اندوه وپریشانی!
ای در نیکی بزرگ!ای دانای به آنچه نهان است!
ای خوب وزیبا پرده پوش!
تو را به جود وکرمت به درگاه خودت شفیع آوردم وبه پیشگاه تو ومهربانیت که در نزد تو است توسل جویم.

پس دعایم را مستجاب گردان وامیدم را در باره ات قطع مکن ومحرومم نگردان وتوبه ام را بپذیر واز گناه وخطایم به رحمت وکرمت درگذر.
ای رحم کننده ترین رحم کنندگان


برگرفته از مناجات خمس عشر

توانایی نه گفتن


از شما توقع انجام كاري هست كه تمايلي به انجامش را نداريد ، دلتان مي خواهد " نه " بگوييد ، اما احساس اضطراب مي كنيد ، احساس فشار مي كنيد ، مي خواهيد خود را انساني موافق و اهل تشريك مساعي نشان دهيد.

" نه " گفتن توليد احساس منفي مي كند كه ريشه بسياري از اين احساسات منفي در شيوه هاي تربيتي و فرهنگي است ، در اعماق وجود ما نهفته است كه هر چه به او بگويند و از او بخواهند انجام مي دهد.

بد نيست بدانيد عدم توانايي در گفتن " نه " به درخواست هاي نادرست ، سر آغاز بسياري از مشكلات است. لازم است شروع هر كاري را جدي بگيريد و با تامل هر كاري را آغاز كنيد. چه بسياري از بدبختي ها و نابساماني ها از يك چيز جزئي شروع مي شود.

:نمونه اي از روش هاي نه گفتن در مقابل موقعيت هاي پرخطر
من بايد از خود در برابر چيزهاي خطرناك محافظت كنم-
سيگار و چيزهاي مشابه آن به بدن من آسيب مي رساند-

اگر دوست من ، سيگار يا مواد مخدر مصرف مي كند او يك شخص ديگر است و هر كاري كه انجام مي دهد ، من مجبور به انجام آن نيستم

" نه متشكرم " ، " من علاقه اي ندارم " ، " من اهل مواد نيستم " ، فقط سرتان را تكان بدهيد و بگوييد " نه "

از چيزهايي كه به من آسيب برسانند ، دوري مي كنم.

گاهي ديگران سعي مي كنند در تصميم هاي من دخالت كنند.

من از حقوق خودم دفاع مي كنم.

در برابر پيشنهادهاي خلاف ، مقاومت مي كنم و قاطعانه " نه " مي گويم.

:مهمترين علل " بله " گفتن به جاي " نه " گفتن

غافلگير شدن

ميل به راضي كردن ديگران و تاييد ايشان

ترس از ناراحت كردن ديگران

ترس از مجازات

احساس گناه

تفاوت با مقام بالا دست

تلافي

نوع فرهنگ

احساس فلسفه

از خود گذشتگي

نياز به قدرت

:روش هاي مقابله در شرايط آسيب زا
افزايش عزت نفس و مسئوليت پذيري
رشد مهارت هاي فردي و اجتماعي
رشد تفكر انتقادي و مهارت هاي تصميم گيري
آموزش قدرت امتناع و مهارت " نه گفتن " در برابر پيشنهادهاي خلاف

:و فراموش نكنيم هر فرد حق دارد كه
به طور محترمانه با او برخورد شود
اولويت هاي خود را داشته باشد
آنچه را كه مايل است درخواست كند و بخواهد
قاطعانه برخورد كند حتي اگر براي ديگران غيرمعمول و نامتعارف باشد.
انتخاب كند كه رفتار قاطعانه نشان دهد
آنچه را كه بهايي در مقابل آن داده است دريافت كند و به دست آورد
نظرات و عقايد شخصي داشته باشد و آنها را بيان كند
بدون احساس گناه " نه " بگويد
اشتباه كند

خدا را براى خدا بخوانيم

مى‏گويند: سلطان محمود غزنوى براى آزمايش درباريانش كه چقدر به او وفادارند، كاروانى به راه انداخت و صندوق جواهرى را بر شترى نهاد اما در آنرا قفل نكرد. در مسير راه به درّه‏اى رسيدند او شتر را رَم داد، صندوق برگشت و جواهرات به درّه سرازير شد. سلطان گفت: هر كس هر جواهرى به دستش رسيد از آنِ او باشد، اطرافيان شاه را رها كردند و به سراغ جمع كردنِ درّ و گوهر رفتند.در اين ميان ديد كه اَياز جواهرات را رها كرده و به دنبال سلطان آمده است. از او پرسيد تو چرا به سراغ جواهرات نرفتى؟ اياز در جواب گفت
منم در قفاى تو مى‏تاختم
زخدمت به نعمت نپرداختم
آنگاه مولوى از اين ماجرا نتيجه‏گيرى كرده و مى‏گويد
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خويشى نه در بند دوست

خردمند

خردمندان كساني هستند كه بدي ها را با خوبي رفع مي كنند و به اين ترتيب نفرت ها را به دوستي تبديل مي كنند

شکست

!گفتند: شکست یعنی تو یک انسان در هم شکسته ای
.گفت: نه ! شکست یعنی من هنوز موفق نشده ام

گفتند شکست یعنی تو هیچ کاری نکرده ای
گفت نه! شکست یعنی من هنوز چیزی یاد نگرفته ام

گفتند : شکست یعنی تو یک آدم احمق بودی
گفت نه! شکست یعنی من به اندازه کافی جرات و جسارت داشته ام

گفتند : شکست یعنی تو دیگر به آن نمی رسی
گفت : نه شکست یعنی می باید از راهی دیگر به سوی هدفم حرکت کنم

گفتند : شکست یعنی تو حقیر و نادان هستی
گفت: شکست یعنی من هنوز کامل نیستم

گفتند: شکست یعنی تو زندگیت را تلف کردی
گفت نه! شکست یعنی من بهانه ای برای شروع کردن دارم


!گفتند: شکست یعنی تو دیگر باید تسلیم شوی

.گفت : نه! شکست یعنی من باید بیشتر تلاش کنم

اشتباهات

اگر جلوي اشتباهات خود را نگيريد، آنها جلوي شما را خواهند گرفت

همنشینی با بدان

هركه با بدان نشيند، اگر طبيعت ايشان را هم نگيرد، به طريقت ايشان متهم گردد

فریب

انسان هيچ وقت بيشتر از آن موقع خود را گول نمي‌زند كه خيال مي‌كند ديگران را فريب داده است

ظاهر

درباره درخت، بر اساس ميوه‌اش قضاوت كنيد، نه بر اساس برگهايش

آینده

اگر خود را براي آينده آماده نسازيد، بزودي متوجه خواهيد شد كه متعلق به گذشته هستيد

سوال

بهتر است دوباره سئوال كني، تا اينكه يكبار راه را اشتباه بروي

وقت مردن

وقتي شخصي گمان كرد كه ديگر احتياجي به پيشرفت ندارد، بايد تابوت خود را آماده كند

اراده

صاحب اراده، فقط پيش مرگ زانو مي زند، وآن هم در تمام عمر، بيش از يك مرتبه نيست

یک کلمه

هركس، آنچه را كه دلش خواست بگويد، آنچه را كه دلش نمي خواهد مي شنود

چند کلمه

سعي نكنيم بهتراز ديگران باشيم ، بكوشيم نسبت به خوذمان بهترين باشيم
بجاي آنكه به تاريكي لعنت فرستيد، يك شمع روشن كنيد
آنچه شما درباره خود فكرمي كنيد، بسيار مهمتر از انديشه هايي است كه ديگران درباره شما دارند

یک کلمه

مهم اين نيست كه در كجاي اين جهان ايستاده ايم ، مهم اين است كه در چه راستايي گام بر مي داريم

یک کلمه

موفقيت ، 1 درصد نبوغ ، 99 درصد عرق ريختن

آرامش

وقتي انسان آرامش را در خود نيابد ، جستجوي آن در جاي ديگر كار بيهوده اي است

یک کلمه

بهترين راه پيش بيني آينده ، ساختن آن است

آهسته و پیوسته

براي كسي كه آهسته و پيوسته مي رود، هيچ راهي دور نيست

یک کلمه

در انديشه آنچه كرده اي مباش، در انديشه آنچه نكرده اي باش

چند کلمه

انسان همان مي شود كه اغلب به آن فكر مي كند
همواره بياد داشته باشيد آخرين كليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد
تنها راهي كه به شكست مي انجامد، تلاش نكردن است
عمر شما از زماني شروع مي شود كه اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد

تفاوت

افراد موفق كارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلكه كارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند

توبیخ و تمجید

وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملكرد خود فكر مي كنند، نه رفتار و عملكرد شما

ايستگاه خدا

قطاري كه به مقصد خدا مي رفت ، لختي در ايستگاه دنيا توقف كرد و پيامبر رو به جهانيان كرد و گفت:مقصد ما خداست . كيست كه با ما سفر كند؟ كيست كه رنج و عشق توامان بخواهد ؟ كيست كه باور كند دنيا ايستگاهي است تنها براي گذشتن ؟قرن ها گذشت اما از بيشمار آدميان جز اندكي بر آن قطار سوار نشدنداز جهان تا خدا هزار ايستگاه بود
در هر ايستگاه كه قطار مي ايستاد ، كسي كم مي شد قطار مي گذشت و سبك مي شد .

قطاري كه به مقصد خدا مي رفت، به ايستگاه بهشت رسيد . پيامبر گفت اينجا بهشت است . مسافران بهشتي پياده شوند،اما اينجا ايستگاه آخر نيست .
مسافراني كه پياده شدند ، بهشتي شدند .اما اندكي ،باز هم ماندند ،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند.آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت :درود بر شما ،راز من همين بود .آن كه مرا ميخواهد ، در ايستگاه بهشت پياده نخواهد شد .
و آن هنگام كه قطار به ايستگاه آخر رسيدديگر نه قطاري بود و نه مسافري .

چند کلمه

شكرگذار نعمات الهي باشيد.
بازي كنيد.
نيايش كنيد.
با دوستي رازدار؛ درد دل كنيد.
سكوت كنيد و با صداي ملايم صحبت كنید.
اشك بريزيد.
باغباني كنيد.
پاكيزه باشيد.
به صداي آواز پرندگان گوش بسپاريد.
نظم را رعايت كنيد.
طلوع و غروب خورشيد را تماشا كنيد.
صادق و راز نگهدار باشيد.
گلها را ببوييد.
به كساني كه دوستشان داريد ابراز علاقه كنيد.
به دامان طبيعت برويد.
همه كائنات را دوست بداريد.
ساعت مچي را رها كنيد.
به خود و ديگران احترام بگذاريد.
شقيقه‌هايتان را ماساژ دهيد.
مودب و مهربان باشيد.
موهاي خود را شانه بزنيد.
به قولهايتان عمل كنيد.
موسيقي مورد علاقه خود را گوش دهيد.
مشكلات و نگرانیهاي خود را بنويسيد.
لبخند بزنيد.
ليستي از موفقيتهايي كه تا كنون كسب كرده‌ايد فراهم كنيد.
نفس عميق بكشيد.
مثبت انديش باشيد.
هر روز استحمام كنيد.
خود و ديگران را ببخشيد.
شير بخوريد.
گذشته را رها كنيد و در اكنون جاودانه زندگي كنيد.
ظرفي پر از ميوه را تماشا كنيد.
بخشش كنيد.
هر روز 8 ليوان آب بنوشيد.
براي رسيدن به اهداف خود برنامه ريزي كنيد.
تغذيه مناسب داشته باشيد.
اهداف خود را تعيين كنيد.
به ميزان كافي استراحت كنيد.
به خدا ايمان داشته باشيد

ریسک

بايد خطر کرد، بايد راه هايي را در پيش گرفت و راه هاي ديگر را کنار گذاشت . هيچ کس نمي تواند بي هراس انتخابي بکند

فروتنی

براي آموختن، فروتني لازم است

سختی

سختي ها به ما مي آموزند كه زندگي را بيشتر قدر بدانيم .گاه پيش از ان كه قدر زندگي اطراف را بشناسيم احساس ترس و تنهايي كرده ايم . همان گونه كه رشد مي كنيم زندگي دگرگون مي شود و اين حقيقتي است پذيرفتني .آموختن بيشتر ـ رشد بيشتر را به همراه مي آورد .گذران دوران سخت از تو همان مي سازد كه هستي

یک داستان زیبا

بسمه تعالي
خانم« تامپسون» معلم کلاس پنجم ابتدايي در اولين روز مدرسه مقابل دانش آموزان ايستاد و به چهره دانش آموزانش خيره شد و مانند اکثرمعلمان ديگر به دروغ به بچه ها گفت که همه آنها رابه يک اندازه دوست دارد. اما اين غير ممکن بود. چرا که در رديف جلو پسربچه اي به نام « تدي استودارد» درصندلي خود فرو رفته بود که چندان مورد توجه معلم قرارنداشت. خانم «تامپسون» سال قبل « تدي » را ديده بود و متوجه شده بود که او با بقيه بچه ها بازي نمي­کند. اينکه لباسهايش کثيف هستند و او همواره به استحمام نيازدارد . براي همين «تدي» فردي نامطلوب قلمداد مي شد.
اين وضعيت چنان خانم « تامپسون» را تحت تاثير قرار داد که او عملا نمرات پاييني را بر روي برگه امتحا ني­اش درج مي کرد.
در مدرسه اي که خانم «تامپسون» تدريس مي کرد، لازم بود تا او شرح گذشته تحصيلي همه دانش­آموزانش را مورد بررسي قرار بدهد. او«تدي» را در نوبت آخر قرار داد . با اين حال وقتي پرونده وي را مرور کرد، بسيار شگفت زده شد .
معلم کلاس اول « تدي » نوشته بود او بچه اي باهوش است که هميشه براي خنديدن آمادگي دارد. او تکاليفش را مرتب انجام مي­دهد و رفتار خوبي دارد. او از اينکه دور و برش شلوغ باشد، خوشحال مي شود.
معلم کلاس دوم نوشته بود :«تدي » دانش آموز بسيار باهوش و با استعداد است . همکلاسي هايش اورا دوست دارند اما او اخيرا به خاطر ابتلاء مادرش به يک بيماري لاعلاج دچار مشکل شده. و احتمالا زندگي اش سخت شده است.
معلم کلاس سوم نوشته بود مرگ مادرش برايش بسيار سخت تمام شد. اوتلاش مي­کند تا هرچه در توان دارد به كار بندد، اما پدرش چندان علاقه­اي از خودش چندان علاقه اي نشان نمي دهد. اگر در اين خصوص اقدامي نشود زندگي شخصي اش دچار مشکل خواهد شد. معلم کلاس چهارم نوشته بود :«تدي» انزواطلب است و علاقه چنداني به مدرسه نشان نمي­دهد. او دوستان زيادي ندارد و گاهي سر کلاس خوابش مي برد .
اکنون خانم «تامپسون » مشکل وي را شناخته بود به خاطر همين از رفتار خود شرمسار شد . اوحتي وقتي که ديد همه دانش آموزانش به جز «تدي» هداياي کريسمس او را با کادوها و روبان هاي رنگارنگ زيبا بسته بندي کرده­اند، حالش بدتر شد .هديه «تدي» با بد سليقگي در ميان يک کاغذ ضخيم قهوه­اي رنگ پيچيده شده بود که او آن را از پاکت هاي خود درست کرده بود. خانم «تامپسون» براي باز کردن آن در بين هداياي ديگر دچارعذاب روحي شده بود. وقتي او يک گردنبند بدلي کهنه را که تعدادي ازنگين­هاي آن هم افتاده بود به همراه يک شيشه عطرمصرف شده که يک چهارم آن باقي مانده بود از لاي کاغذ قهوه اي رنگ بيرون کشيد. گروهي از بچه هاي کلاس شليک خنده سر دادند . اما او خنده استهزاءآميز بچه ها را با تحسين گردنبند خاموش کرد. سپس آن را به گردن آويخت و مقداري از عطر را نيز به مچ دستش پاشيد
حرکت بعدي « تدي » کاملا خانم «تامپسون » را منقلب کرد. او مدتها منتظر ماند تا اينکه سرانجام خانم معلم خود را تنها گير آورد. سپس به وي گفت: خانم معلم امروز شما دقيقا بوي مادرم را مي دهيد
خانم «تامپسون» هاج و واج به او نگريست. پس از خوردن زنگ آخر رفتن بچه ها او يک سا عت در کلاس نشست و اشک ريخت. از آن روز به بعد او ديگر تدريس را صرفا به آموختن خواندن و نوشتن و رياضيات محدود نکرد. بلکه تلاش کرد تا به بچه ها درس زندگي هم بياموزد. خانم «تامپسون» بخصوص توجه خويش رابه «تدي» معطوف کرد . همچنانکه با پسرک کار مي کرد گويي ذهن وي دوباره زنده مي شد. هرچه بيشتر اورا تشويق مي کرد . پسرک بيشتر عکس العمل نشان مي داد . در پايان سال «تدي » يکي از بهترين دانش آموزان محسوب مي شد .خانم «تامپسون » علي رغم ادعايش که گفته بود که همه بچه ها را به يک اندازه دوست دارد اما اين بار هم دروغ مي گفت. چرا که تعلق خاطر ويژه اي نسبت به «تدي» داشت. يک سال بعد او نامه اي از طرف «تدي » دريافت کرد که در آن نوشته بود او بهترين معلم درتمام زندگي اش بود.
شش سال ديگر نيز سپري شد تا اينکه او نامه ديگري از طرف « تدي » دريافت کرد. «تدي » در اين نامه نوشته بود درحال فارغ التحصيل شدن از دانشگاه با رتبه عالي است . او بار ديگر به خانم «تامپسون» اطمينان داده بود که وي را همچنان بهترين معلم تمام زندگي اش مي­داند. سپس چهار سال ديگر نيز مثل برق و باد گذشت. نامه چهارم تدي » اذعان مي کرد که او به زودي به درجه دکترا نايل خواهد آمد. او نوشته بود که مي خواهد باز هم پيشرفت کند وبار ديگر احساس قلبي خود را در خصوص وي تکرار کرده بود . ماجرا به همين جا خاتمه نيافت. بهار سال بعد نامه ديگري از طرف «تدي» به دست خانم«تامپسون » رسيد. او در نامه خود نوشته بود که با دختري آشنا شده ومي خوا هد با وي ازدواج کند. «تدي » اظهار کرده بود از آنجا که چند سالي است پدرش را از دست داده موجب افتخارش خواهد بود اگر خانم«تامپسون» بپذيرد و به جاي مادر داماد در مراسم عقد حضور داشته باشد . والبته خانم«تامپسون» پذيرفت. حدس مي­زنيد چه اتفاقي افتاد؟ او در مراسم عروسي همان گردنبندي را در گردن آويخت که چند نگينش افتاده بود و همان عطري را که مصرف کرده بود که خاطره مادر «تدي» را در ياد او زنده مي کرد. در مراسم عروسي «تدي» با ديدن خانم «تامپسون » لبخند رضايت بر لبانش نشست پيش رفت وموءدبانه دست او را گرفت. بوسه اي بر پشت آن زد و آهسته در گوش خانم معلم خود گفت: متشکرم خانم«تامپسون » که مرا باور کردي . بسيار متشکرم از اينکه احساس مهم بودن را در درونم بيدار کردي و به من نشان دادي که مي­توانم مهم وتاثير گذار باشم. خانم «تامپسون» که اشک در چشمانش جمع شده بود آهسته پاسخ داد. تو کاملا در اشتباهي! تدي» اين تو بودي که به من آموختي مي­توانم مهم و تاثير گذار باشم. درآن زمان من اصلا نمي دانستم چطور بايد بياموزم تا اينکه با تو آشنا شدم
.

در همه حال به خود اعتماد کن

گاه سخت ترين کار آن است که بتوانی خود را باور کنی. حيرت مکن که گاه و بيگاه، خود را بيابی، و به تنهايی، به دفاع از باورهايت برخيزی، سخت ترين زمان آنگاه، است که، به تنهايی به شايستگی هايت باور داری،اما اين سختی هرگز از قدر تو نمی کاهد. و از آرزوی تو در رسيدن به خواسته ات چيزی کم نمی کند.موهبت هايی بسيار به تو ارزانی شده، تنها چيزی که نيازداری يافتن شهامتی است،که ادامه دهی آنچه را که به آن ايمان داری

دو کلمه

هر روز، روز خوبي براي شماست چراكه فرصتي است تا تجربه ديگري در زندگي تان كسب كنيد
اگر زندگي يك پرتقال در دستتان نهاد، آن را پوست بكنيد و به دنبال دوستي باشيد تا با او قسمت كنيد

یک کلمه

بيماري اي كه بيش از هر بيماري ديگر به سلامت آدمي آسيب مي رساند و هيچ علاجي هم براي آن كشف نشده، افكار منفي است. افكار منفي اهداف، آرزوها، روابط و تلاش و كوشش را نابود مي كند. اما تنها خودتان راه علاجش هستيد و مي توانيد از آن پيشگيري كرده، درمانش كنيد و مانع پيشرفت اين بيماري شويد. تنها افكار مثبت شما

یک کلمه

تو نمي تواني از چيزي كه نمي تواني آن را فراموش كني، چشم پپوشي

دو کلمه

براي آنان که زبان جهاني را مي جويند، شجاعت مهم ترين موهبت است

براي آموختن تنها يک روش وجود دارد: عمل کردن