Thursday

یک داستان واقعی

پیش درامد :

مرد خانه کارگر ساختمان بود روزی در حین کار از بالای داربست افتاد و مرد… و از انجایی که در این مملکت امنیت شغلی و بیمه کارگران چیزی در حد جوک می باشد از او سه فرزند و یک زن خانه دار ماند که در یک آن روزی شان قطع شد و به خیل نیازمندان جامعه پیوستند.

داخلی_روز _ خانه ای کوچک که فقر از در و دیوار ان پیداست (بچه سوم دبستان است معصومیت در نگاهش موج میزند )

بچه : مامان من پلو میخوام … پلو …روشم گوشت داشته باشه از این گوشت گنده ها که اقاهه تو فیلم میخورد مادر: باشه حالا برو بعد برات درست می کنم بچه : نه من الان پلو میخوام . پلو (مادر مستاصل است اما مادر هم هست ..نیازمند و فقیر هم هست …. چه سخت است وقتی همه اینها در یک نفر جمع شود ) مادر : الان که دیر وقته مغازه بسته است باشه بعد…. (مثل اینکه چیزی یادش امده باشد تا کمی بیشتر زمان بخرد ) اما باید امتحانتو بیست بشی تا پلو درست کنم ..فقط بیست (شاید فردا روز بهتری باشد …شاید )

داخلی_روز _همان خانه

(بچه دوان دوان وارد اتاق میشود از شوق ، دفتر را در کیف نگذاشته و از مدرسه تا خانه را یکنفس دویده ) بچه : مامان بیست شدم ….بیست شدم مادر : افرین (ناگاه یاد ……) حالا برو لباستو درار با خواهرت بازی کن … بچه: مامان پلو میخوام ، خودت گفتی بیست شی پلو درست می کنم …..من پلو میخوام (این مکالمه چند دقیقه ای ادامه پیدا می کند اما شاه بیت کلام بچه همان است ..من پلو میخوام ) مادر شانه بچه را میگیرد و بسمت در هل میدهد ، شاید بچه ناراحت شود و قهر کند و فعلا مادر راحت شود بچه پایش به چیزی گیر می کند و از پشت بزمین می افتد سرش به لبه ای میخورد کف اشپزخانه غرق خون است ………

همین پی نوشت :

متن بالا فیلم نبود .برای اینکه فضا را مجسم کنید به این شکل بیان شد . این داستان را رسانه های بیگانه برای تضعیف نظام ما نساخته بودند این برنامه ی مستندی بود که پنجشنبه از تلوزیون داخلی خودمان پخش شد .مادر پس از دوسال از بیمارستان روانی مرخص شده بود و روبه دوربین سرگذشتش را بیان می کرد ، نمی دانم این برنامه را دیدید یا نه ؟ بهتر که ندیدید ضجه های مادر و اشکی که وقتی قصه اش را می گفت از چشمانش سرازیر بود …..


هنوز نمی توانم غذا بخورم.


این نوشته رو تو یه بلاگ خوندم اما هرچی فکر کردم یادم نیومد لینک بدم

0 Comments:

Post a Comment

<< Home